×
We use cookies to ensure you get the best experience on our website. Ok, thanks Learn more

gegli

مسافران

عشق بورزید تا به شما عشق بورزند

× . خَنــده امـ میگیـرد وقتـی پَـس از مُـدت هــا بـی خبــری بـی آنکــه سُــراغـی از ایـن دل ِ آواره بِگیــری مـی گــویـی : دِلــَمـ بـَرایـتـ تَنــگ اَســت یــا مـَـرا بــِه بــازیــ گـِــرفتــه ای . . . یـــا مَعنــی واژه هــایـتــ را خــوبــ نِـمی دانـی . . . 109.jpg
×

آدرس وبلاگ من

mosaferan.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/behrouz.javid

زیر قول زدن

چوپانی گله را به صحرا برد به درخت گردوی تنومندی رسید.
از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد كه ناگهان گردباد سختی در گرفت،
خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه ای را كه چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می برد.
دید نزدیك است كه بیفتد و دست و پایش بشكند.
در حال مستاصل شد...
از دور بقعه امامزاده ای را دید و گفت:
ای امام زاده گله ام نذر تو، از درخت سالم پایین بیایم.

قدری باد ساكت شد و چوپان به شاخه قوی تری دست زد و جای پایی پیدا كرده و خود را محكم گرفت.
گفت:
ای امام زاده خدا راضی نمی شود كه زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی.
نصف گله را به تو می دهم و نصفی هم برای خودم...
قدری پایین تر آمد.
وقتی كه نزدیك تنه درخت رسید گفت:
ای امام زاده نصف گله را چطور نگهداری می كنی؟
آنهار ا خودم نگهداری می كنم در عوض كشك و پشم نصف گله را به تو می دهم.
وقتی كمی پایین تر آمد گفت:
بالاخره چوپان هم كه بی مزد نمی شود كشكش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.
وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به گنبد امامزاده انداخت و گفت:
مرد حسابی چه كشكی چه پشمی؟
ما از هول خودمان یك غلطی كردیم
غلط زیادی كه جریمه ندارد.
كتاب كوچه
احمد شاملو

شنبه 4 فروردین 1391 - 3:31:53 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://irajkhan404.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 19 فروردین 1391   8:57:26 AM

ظرافت خاصی در این متن نهفته است که باور عمومی را میسازد : وقتی ترس / نیازمندی؟ضعف ؟ ناچاری در کار باشه انسان ممکنه به یک سنگ/ حباب هم تکیه کنه و وقتی خرش از پل عبور کرد سر عقل و حساب و کتاب میاد