×
We use cookies to ensure you get the best experience on our website. Ok, thanks Learn more

gegli

مسافران

عشق بورزید تا به شما عشق بورزند

× . خَنــده امـ میگیـرد وقتـی پَـس از مُـدت هــا بـی خبــری بـی آنکــه سُــراغـی از ایـن دل ِ آواره بِگیــری مـی گــویـی : دِلــَمـ بـَرایـتـ تَنــگ اَســت یــا مـَـرا بــِه بــازیــ گـِــرفتــه ای . . . یـــا مَعنــی واژه هــایـتــ را خــوبــ نِـمی دانـی . . . 109.jpg
×

آدرس وبلاگ من

mosaferan.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/behrouz.javid

مرا بغل کن

مرا بغل کن

روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى‌ حمل و نقل کالا در شهر استفاده مى‌کردبراى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد. زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت:...

مرا بغل کن. زن پرسید: چه کار کنم؟ و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود. به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند، شوهرش با تعجب پرسید: چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم. زن جواب داد: دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند. شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که گفتن همان جمله ى ساده ى "مرا بغل کن" چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده که در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است.

وابستگی و وارستگی

 

روزی گدایی به دیدن صوفی درویشی رفت و دید که او برروی تشکی مخملین در میان چادری زیبا که طناب هایش به گل میخ های طلایی گره خورده اند، نشسته است. گدا وقتی اینها را دید فریاد کشید: این چه وضعی است؟ درویش محترم! من تعریف های زیادی از زهد و وارستگی شما شنیده ام اما با دیدن این همه تجملات در اطراف شما، کاملا سرخورده شدم

درویش خنده ای کرد و گفت : من آماده ام تا تمامی اینها را ترک کنم و با تو همراه شوم . با گفتن این حرف درویش بلند شد و به دنبال گدا به راه افتاد . او حتی درنگ هم نکرد تا دمپایی هایش را به پا کند

بعد از مدت کوتاهی، گدا اظهار ناراحتی کرد و گفت: من کاسه گداییم را در چادر تو جا گذاشته ام. من بدون کاسه گدایی چه کنم؟ لطفا کمی صبر کن تا من بروم و آن را بیاورم

صوفی خندید و گفت: دوست من، گل میخ های طلای چادر من در زمین فرو رفته اند، نه در دل من، اما کاسه گدایی تو هنوز تو را تعقیب میکند

در دنیا بودن، وابستگی نیست. وابستگی، حضور دنیا در ذهن است و وقتی دنیا در ذهن ناپدید میشود _ این را

دوشنبه 24 بهمن 1390 - 9:34:30 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://faryad-sokot.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 26 بهمن 1390   11:41:52 AM

درود و سپاس داداش بهروز

زيبا وقابل تقدير بود.

خوب بود مي توانستيم چشمايمان را همچنان باراني نگه داريم.

موفق و پاينده و دنيا به كامت

با تشكر

http://mosaferan.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 26 بهمن 1390   10:50:33 AM

با سلام خدمت دوستان عزیزم

من واقعا از شما دوستان با ذوق تشکر میکنم .که با من همراه هستین....

متشکرم

http://irajkhan404.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 25 بهمن 1390   8:25:06 PM

درود بهروز عزیز روز عشاق هم بهروزه هم نام شما = روز بهتر و شاد باش برات ، هر دو مطلب پند اموزند و سپاس

http://faryad-sokot.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 25 بهمن 1390   2:02:09 AM

 

درود و سپاس خدمت دوست عزيز و گرامي


حضور سبزتان را در وبلاگ اين حقير مقدم و سپاس عرض مي كنم.

ولنتاين (روز عشاق و يا روز دوستي و صميميت ) بر شما دوست گرامي تبريك و تهنيت باد.

اميدوارم سال هاي سال در پناه ايزد خرسند و شاد باشيد و از دوستيهايتان كمال استفاده رو ببريد.


به اميد عاشق شدن عشاق

موفق و پاينده در راه اهداف والا

با تشكر و دوستار دوستي بي ريايتان


http://sourena.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 24 بهمن 1390   1:39:33 PM